شعر با حرف الف برای مشاعره
مشاعره نوعی مسابقه شعرخوانی است که از قدیم بین مردم ایران رواج داشت و هرکس با شرکت در آن، اشعار محفوظ در حافظه خود را به رخ دیگران می کشید.
مشاعره میتواند بر اساس شعرهای سروده خودِ فرد (به ویژه سرودههای فیالبداهه) باشد یا بر اساس شعر شاعران دیگر.
مشاعره گاهی اوقات به این شکل است که هر یک از افراد بیتی شعر از بر میخواند و نفر بعدی باید شعر خویش را با آخرین حرف آن بیت آغاز کند.
شعری که با الف شروع می شود
در بخش زیر ما سعی کرده ایم ابیاتی که با حرف الف یا آ شروع می شود را برای شما گلچین کنیم.
شما نیز اگری شعری بلدید که با “الف” شروع می شود در قسمت نظرات برای ما ارسال کنید.
اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
( حافظ )
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
( حافظ )
اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت
وگرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت
( سعدی )
از صراط المستقیم شرع پا بیرون منه
تا توان از پل گذشتن، نگذرد رهبر ز آب
( صائب )
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
( مولوی )
این تمنایم به بیداری میسر کی شود
کاشکی خوابم گرفتی تا به خوابت دیدمی
( سعدی )
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
( حافظ )
ای دل چه اندیشیدهای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
( مولوی )
از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب
کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی
( سعدی )
از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش
کاندر این دیر کهن کار سبکباران خوش است
( حافظ )
آنچه تو در آینه بینی عیان
پیر اندر خشت بیند بیش از آن
( مولوی )
آخر نه من و تو دوست بودیم
عهد تو شکست و من همانم
( سعدی )
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
( حافظ )
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است
( حافظ )
ایام را به ماهی یک شب هلال باشد
وآن ماه دلستان را هر ابرویی هلالی
( سعدی )
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد
( حافظ )
آفتابی تو و من ذره مسکین ضعیف
تو کجا و من سرگشته کجا مینگرم
( سعدی )
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
( حافظ )
اگر این داغ جگرسوز که بر جان من است
بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید
ای سرو ناز حسن که خوش میروی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
( حافظ )
آدمی خوارند اغلب مردمان
از سلام علیکشان کم جو امان
( مولوی )
امیدوار چنانم که کار بسته برآید
وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
( سعدی )
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد
( سعدی )
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم
( حافظ)
ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست
مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست
( سعدی )